(( احتمالا هیچ مردی به فکر نمی افتد که درباره ی موقعیت خاصی که مردان در جامعه ی بشری دارند کتابی بنویسد.اگر من بخواهم خودم را تعریف کنم، ابتدا ناگزیرم این نکته را اعلام کنم:"من زن هستم"؛ این حقیقت پایه و اساسی می سازد که هر تایید دیگری برآن بنا می شود.مرد،هرگز کار خود را با طرح خود به مثابه فردی از یک جنس آغاز نمی کند:تردیدی وجود ندارد که او مرد است(رخشانا:این درست مانند لحظه ایست که چیزی را که بیش از همه نگرانش هستیم،مرتب به دیگران خاطر نشان می کنیم!).در دفاتر ثبت شهرداری ها و اعلام هویت ها، ستون های مذکر و مونث به وضوح به مثابه قرینه هم آشکار می شوند.رابطه ی دو جنس رابطه ی دو قطب نیست: مرد درآن واحد، معرف مثبت و خنثی است، به حدیکه درزبان فرانسه برای نشان دادن موجودات بشری از کلمه ی "مردان" استفاده می شود، زن ها نیزبه مثابه منفی آشکار می شود، به نحوی که هر گونه تعریفی به مثابه محدودیت و عدم تقابل، به او نسبت داده می شود.(رخشانا: این به این معناست که مرد بودن خود هم به نوعی انسان بودن را آشکارمی کند و هم به عنوان محق بودن مطرح می شود، اما زنانگی خود به تنهایی انسانیت را آشکار نمی کند...و البته در زبان فارسی نیز کلمه ی مرد در معنای دوم خود هم معنای بشر،انسان و مردم نیز هست)گاهی ضمن بحث های انتزاعی وقتی از بعضی مردها شنیده ام که"شما اینطور فکر می کنید،برای اینکه زن هستید"دستخوش خشم شده ام؛اما می دانسته ام که یگانه دفاع من اینست که در جواب بگویم:"این طور فکر می کنم،برای اینکه درست است" و به این ترتیب،خودم را حذف می کنم؛و اصلا این موضوع مطرح نبوده که جواب بدهم:"و شما عکس این فکر می کنید، برای اینکه مرد هستید"؛ چون روشن است که مرد بودن غرابتی نیست؛ مرد با مرد بودن محق است، زن است که در حالت بی حقی قرار دارد.عملا،همانگونه که برای قدماعمود مطلقی وجود داشت که مایل نسبت به ان تعریف می شد،یک الگوی انسانی مطلق وجود دارد که همان نمونه ی انسان مذکر است.(رخشانا: زن بودن در این صورت معنای مستقلی ندارد جز به معنای جنسیت، و زن برای معلوم شدن انسانیت باید چیزی فراتر از زنانگی را به اثبات برساند، در حالیکه برای مردان صرف مردانگی، اثبات جنسیت و محق بودن خواهد بود.)زن دارای دو تخمدان و یک رحم است؛ این شرایط ویژه، او را در ذهنیت خود دربند می دارد؛معمولا گفته می شود که زن با غدد خود فکر می کند.مرد،مغرورانه، از یاد می برد که آناتومی خودش هم شامل هورمون ها و بیضه ها است.مرد، جسم خود را به مثابه عامل ارتباط مستقیم و طبیعی با دنیایی که می پندارد آن را با عینیتش درک می کند، در نظر می گیرد؛در حالیکه پیکرزن را گویی سنگین شده بر اثر ویژگیهایش به تصور در می آورد؛یعنی،نوعی مانع، نوعی زندان.ارسطو می گفت:" ماده به سبب نوعی نقض خصائل، ماده است.ویژگی زنان را به مثابه چیزی که گرفتار نقصی طبیعی است باید در نظر بگیریم".و به دنبال او، تومای قدیس حکم می داد که زن عبارت از"مرد ناقص" و موجودی حاصل "تصادف" است.افسانه ی پیدایش که در آن حوا به مثابه چیزی بیرون کشیده شده _به قول بوسوئه_ از یک" استخوان اضافی" آدم آشکارمی شود، همین را به صورت نمادین بیان می کند.بشریت، نر است و مرد زن را نه فی نفسه،بلکه نسبت به خود،تعریف می کند؛زن به مثابه موجودی مستقل در نظر گرفته نشده است.میشله می نویسد:"زن، موجود نسبی..." به این ترتیب است که آقای باندا در "گزارش اوریه" تایید می کند:"پیکر مرد،جدا از پیکر زن، به خودی خود دارای معنایی ست،در حالیکه پیکر زن، اگر انسان به نر نیاندیشد، فاقد این معنا به نظر می رسد...مرد،بدون زن خود را به تصور در می آورد.زن، بدون مرد،قادر به متصور کردن خود نیست". و زن جزآنچه مرد درباره اش تصمیم بگیرد نیست؛به این ترتیب،او را "سکس" می نامند، چون به این ترتیب می خواهند بگویند که او او اصولا به مثابه موجودی دارای جنسیت متفاوت ،بر نر آشکار می شود: زن، نسبت به مرد تعریف و متفاوت می شود، نه مرد نسبت به زن؛ "زن در برابر اصل،فرعی در نظر گرفته می شود.مرد نفس مدرک است، مطلق است:زن،دیگری به شمارمی آید.))
مسلم است که مقصود خانم دووبوار از بیان تمامی این تعاریف،نه بیان حقیقت بلکه ذکر واقعیات ذهنی، ناخودآگاه و تصاویری ست، که تنها با موشکافی آن ها می توان به ماهیت بسیار غلط آن ها پی برد.
* ازذکرمکررکلمه ی "به مثابه"_به معنای: به اندازه ی، به درجه ی، همطراز_ معذورم. بنده فقط متن ترجمه شده را عینا نقل کرده ام؛ تقصیراز مترجم است که گویی کلمه ی دیگری به نظرش نرسیده است!
ارسال یک نظر